الهی بودن منصب امامت علی ابن ابیطالب (ع)

بسم الله

یکی از شبهات دیگر مطرح شده توسط اهل سنت این است که با ادعای الهی بودن منصب امامت علی ابن ‌ابیطالب (ع) ، چرا هیچ آیه‌ای در شأن ایشان در قرآن کریم وجود ندارد؟

جواب
از روایات خاصّه و عامّه استفاده می‌شود که حدود سیصد آیة در قرآن دربارة امامت و ولایت امام علی ـ علیه السّلام ـ شأن و منزلت آن حضرت نازل و وارد شده است که اهم آن را می‌توان، آیه‌ی اکمال، آیه‌ی تبلیغ ، ولایت، آیه‌ی اولوالامر، و آیه‌ی تطهیر و مباهله و... دانست. اگر چه در هیچ یک از آن آیات نام ایشان مطرح نشده ولی با قراینی که وجود دارد از
جمله روایات مراد از آن‌ها، ولایت حضرت علی ـ علیه السّلام ـ است.
برای روشن شدن جواب لازم است به نکاتی اشاره شود:
1 ـ قرآن به الهی بودن امامت تصریح دارد: چنان‌که ابراهیم بعد از مقام نبوّت و رسالت و مقام خلیل اللهی،آخرین مقام و بالاترین منصبی که به او عنایت می‌شود، امامت است. چنان‌که قرآن می‌فرماید: «انّی جاعلک للناس اماماً ... لاینال عهدی الظالمین.» «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من نیز امامانی قرار بده». خداوند فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد»[1]
2 ـ تمام جزئیات احکام و معارف در قرآن بیان نشده: آن‌چه در قرآن آمده کلیّات است و در مواردی به جزئیات اشاره شده است. و مسئلة امامت مسئلة کلّی است و مصداق آن
مسئله جزئی است و در عین حال در قرآن بدان اشاره شده، هر چند تصریح نشده است. 
3 ـ خداوند در قرآن، پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ، را به عنوان مبیّن و مفسّر کتاب معرفی کرده است می‌فرماید: «ما این ذکر (قرآن) را بر تو نازل کردیم تا آن‌چه را که به سوی
مردم نازل شده است، برای آن‌ها (بیان نموده) روشن سازی و شاید اندیشه کنند.»[2]  بعداً اشاره می‌شود که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به امامت امام علی ـ علیه
السّلام ـ تصریح نموده است.
بعد از این مقدّمه در جواب باید گفت: که آیات عدیده‌ای در قرآن دربارة امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ، امامت آن‌حضرت، شأن و منزلت آن آمده است. اگر چه در هیچ‌یک از آن‌ها صریحاً نام آن حضرت، به جهت مصالحی برده نشده است.
چنان‌که خوارزمی و متّقی هندی، در روایتی از رسول خدا نقل نموده است که فرمود: «ما انزل الله تعالی آیة «یا ایها الذین آمنوا» الّا وَعَلیّ رَاْسُها و امیرُها». خداوند آیه‌ای «یا ایها الذین آمنوا» نازل نفرمود جز آن‌که امام علی ـ علیه السّلام ـ بالاترین (مصداق) و امیر(مصداق آیه) شمرده می‌شود.[3] (در ص 280، مناقب خوارزمی دارد... الّا کان علیٌ شریفها و امیرها). سلطان الواعظین از محمّد بن یوسف گنجی شافعی و طبرانی نقل نموده، که سیصد آیه از قرآن دربارة آن حضرت نازل شده است.[4] و حاکم حسکانی متوفای 470 هـ
مجموع آیات فوق را در 2 جلد جمع‌آوری نموده است.[5]
که ما به بعضی از آیات معروفه که در شأن امیرالمؤمنین حضرت علی ـ علیه السلام ـ طبق مدارک و منابع معتبر شیعه و اهل سنّت آمده است اشاره می‌کنیم:
1 ـ آیه‌ی تبلیغ: خداوند می‌فرماید: «ای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن‌چه را که خداوند بر تو نازل کرده است به مردم برسان، و اگر چنین نکنی، گویا رسالت خویش را به انجام نرسانده‌ای و خداوند ترا از مردم حفظ خواهد کرد، و به‌راستی خداوند گروه کافران را هدایت نمی‌کند.»[6] باتفاق شیعه، و عدّه‌ای از بزرگان اهل سنّت، آیه‌ی مذکور در مورد ولایت و امامت امیرالمؤمنین در واقعه غدیرخم نازل شده است، چنان‌که سعید خدری و ابن عباس نقل نموده‌اند: که آیه‌ی شریفة «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک...« در روز غدیر خم بر پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مورد امام علی‌بن ابی‌طالب ـ علیه السلام ـ نازل شده است».[7]
2 ـ آیه‌ی اکمال: چنان‌که قرآن می‌فرماید: «امروز دین را برای شما کامل نمودم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به‌عنوان دین برای شما اختیار نموده، بدان راضی شدم»[8] آیه‌ی فوق به‌اتّفاق علمای شیعه،[9] و گروهی از علمای اهل سنّت دربارة امام علی ـ علیه السّلام ـ وارد شده است. چنان‌که خوارزمی نقل نموده است که بعد از بالا بردن دست امام علی ـ علیه السّلام ـ توسط پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در غدیر خم، و معرّفی آن به‌عنوان ولی و جانشین خود، هنوز پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و امام علی ـ علیه السّلام ـ از هم جدا نشده بودند، که آیه‌ی اکمال «الیوم اکملت ...» نازل شد حضرت فرمود: (الله اکبر بر کامل نمودن دین، و تمام نمودن نعمت، و رضایت خداوند به رسالت من، و ولایت علی «و رضی الرّب برسالاتی، و الولایه لعلی» پس در حق یاری کنندگان امام علی ـ علیه السّلام ـ دعا فرمود، و خوارکنندگان امامعلی ـ علیه السّلام ـ را نفرین[10]
3 ـ آیه‌ی ولایت: چنان‌که در قرآن آمده «انما ولیکم الله ...» ولی و سرپرست و رهبر شما تنها خدا است و پیامبراو، و آن‌ها که ایمان آورده‌اند، و نماز را بر پای می‌دارند، و در حال رکوع زکات می‌پردازند»[11] آیه‌ی فوق هم به‌اتّفاق شیعه[12] و گروهی از علمای اهل سنّت در باره‌ای امام علی ـ علیه السّلام ـ و ولایت او نازل شده است و مرحوم علّامه امینی نام 66 نفر از بزرگان عامّه را با کتبشان ذکر می‌نماید که نزول آیه‌ی شریفه را در مورد امیرالمؤمنین پذیرفته‌اند.[13]  از جمله خوارزمی، جریان صدقه دادن انگشتر در حال رکوع توسط علی ـ علیه السّلام ـ را مفصّل نقل نموده است[14] چنان‌که حاکم «حسکانی» حنفی نیشابوری از دانشمندان معروف قرن پنجم در «شواهد التنزیل» به پنج طریق از «ابن‌عباس» به دو طریق از «انس بن مالک» و به دو طریق از «محمّد بن حنفیّه» و با یک طریق از «عطاء بن السائب» و یک طریق از «عبدالملک بن جریح مکّی» از پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل می‌کند که آیه‌ی «انما ولیکم الله ...» دربارة امام علی ـ علیه السّلام ـ نازل شده که در حال رکوع، انگشتر به سائل داد.[15]
4 ـ آیه‌ی اولی الامر: در قرآن می‌خوانیم «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اطاعات کنید خدا را، و اطاعت کنید رسول خدا را «و اولی‌الامر منکم» و اولی الامر از خودتان را.[16] «حاکم حسکانی» حنفی نیشابوری، ذیل این آیه‌، پنج حدیث نقل کرده که در همه آن‌ها عنوان «اولی الامر» بر امام علی ـ علیه السّلام ـ (به‌عنوان یک مصداق روشن) تطبیق شده است، در نخسین حدیث از خود امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل می‌کند که وقتی پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: شرکای من کسانی هستند که خداوند آن‌ها را قرین خودش و من ساخته و دربارة آن‌ها آیه‌ی «یا ایها الذین امنوا اطیعو الله...» را نازل کرده است. از آن حضرت پرسیدم «یا نبی الله من هُم»؟ ای پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اولی الامر کیانند؟ قال انت اوّلهُم» فرمود: تو نخستین آن‌ها هستی ، و به همین مضمون است چهار حدیث بعدی[17] و هم‌چنین آیه‌ی تطهیر[18] مباهله[19] پاداش رسالت[20]  علم الکتاب[21] و آیه‌ی صادقین، خیر البریّه، لیلیة المبیت، حکمت، سورة هل اتی، سقایة الحاج، آیه‌ی صالح المؤمنین، سورة احزاب، بینه و شاهد، آیه‌ی‌ صدیقون آیه‌ی نور، آیه‌ی انذار. مرج البحرین، نجوا، سابقون، آیه‌ی  انفاق و آیه‌ی محبّت،[22] آیه‌ی مسئولان.[23] هر چند به صراحت نام امام علی ـ علیه السلام ـ در قرآن نیامده است ولی طبق اعتراف اهل سنت و شیعه برای امامت و فضیلت حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نازل شده است و قابل انکار نیست.

 
پی نوشت:
-----------------------
[1] ـ سورة بقره، آیة 124.
[2] ـ سورة نحل، آیة 44.
[3] ـ  موفق بن احمدبن محمّد مکّی خوارزمی، المناقب (قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدّرسین،
سوّم، 1417)، ص 266ـ 267 روایت 249 و ر.ک: علی متّقی هندی، کنزالعّمال (بیروت، موسسة الرساله،
پنجم، 1405 هـ 1985 م)، ج 11 ص 604 روایت 32920.
[4] ـ سلطان الواعظین شیرازی، شب‌های پیشاور (تهران دارالکتب الاسلامیة، سی و هفتم، 1376) ص 386.
[5] ـ حافظ عبیدالله حاکم حسکانی، شواهد الّنزیل بقواعد التفصیل، (بیروت، موسسة الاعلمی، 1392هـ) در 2
جلد.
[6] ـ سورة مائده، آیه‌ی 67.
[7] ـ الف: منابع شیعه، 1ـ ر.ک: علّامه عبدالحسین امینی نجفی، الغدیر، (تهران، دارالکتب الاسلامیة، دوّم 137)، ج 1، ص 223 ـ 214. و ر.ک: آیة الله مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان، پیام قرآن (قم، نسل
جوان، دوّم، 1374)م ج 9، ص 389 ـ 117،
ب: منابع اهل سنّت: 1ـ جلال الدین عبدالرحمان بن ابی‌بکر السیوطی، تفسیر دار والمنثور فی التفسیر بالمأثور،
(بیروت، المکتبة ؟؟؟؟)، ج 2، ص 327، ذیل آیه‌ی 67، سورة مائده. 2ـ رشید رضا الوّهابی مذهباً، تفسیر
المنار (بیروت، دارالمعرفة، الطبعة الثانیة)، ج 6، ص 463، ذیل آیه‌ی مذکور.
[8] ـ سورة مائد، آیه‌ی 5.
[9] ـ الغدیر (پیشین)، ج 1، ص 237 ـ 230 و ر.ک: پیام قرآن (پیشین) ج 9، ص 188 و... .
[10] ـ المناقب، للخوارزمی (پیشین) خطبه 135، روایت 152 و ر.ک: حافظ حسکانی، شواهد التنزیل
(پیشین)، ج 1، ص 157، حدیث 211.
[11] ـ سورة مائده، آیه‌ی 55.
[12] ـ ر.ک: الغدیر، (پیشین)، ج 3، ص 162، و ر.ک: پیام قرآن، (پیشین)، ج 9، ص 2001 و... .
[13] ـ الغدیر (پیشین) ج 3، ص 162ـ 156.
[14] ـ المناقب الخوارزمی، ص 264،  روایت 246 و ص  266،  روایت 248.
[15] ـ ابی‌القاسم عبیدالله بن احمد الحسکانی ، شواهد التنزیل، (بیروت، موسسة الاعلمی)، ج 1، ص 161 الی 168
[16] ـ سورة نساء، آیه‌ی 59.
[17] ـ ر.ک: شواهد التنزیل حسکانی (پیشین)، ج 1، ص 148 تا 151؛ و ر.ک: پیام قرآن (پیشین)، ج 9، ص 219ـ 215.
[18] ـ سورة احزاب، آیه‌ی 33.
[19] ـ سورة آل‌عمران، آیه‌ی 61.
[20] ـ سورة شوری، آیه‌ی 23.
[21] ـ سورة رعد، آیه‌ی 43.
[22] ـ ر.ک: المراجعات (پیشین) و پیام قرآن، ج 9، (پیشین) و شواهد التنزیل (پیشین).: که در پیام قرآن، ج 9
، حدود 30 آیه مفصّل مطرح و بحث شده است.
[23] ـ سورة صافات، آیه‌ی 24.


آیا منصب خلافت با امامت یکى است؟

بسم الله

یکی دیگر از شبهات مطرح شده این است که آیا منصب خلافت با امامت یکى است یا خیر ؟
و اما پاسخ به این شبهه: 
شبهه مهمى که در آغاز بحث امامت به ذهن مى رسد، این است که خلافت و امامت با هم چه رابطه اى دارند؟ آیا این ها دو مقام و منصب جداگانه هستند یا این که در مفهوم با هم فرق دارند، ولى در مصداق یکى هستند؟
در پاسخ باید گفت علماى شیعه و اهل سنت در این زمینه با هم اختلاف نظر دارند. از نظر شیعه، این دو مقام و منصب با یکدیگر متفاوت اند، ولى به نظر اهل تسنن، مقام امامت چیزى جز منصب خلافت نیست.
خلافت به معناى جانشینى پیامبر است و خلیفه پیامبر به کسى گفته مى شود که جانشین پیامبر است و پس از پیامبر یا در غیاب او، وظایف و مسؤولیت هاى ایشان را انجام مى دهد.خلافت دو معنا دارد:
1. خلافت عام: جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همه امور و مسؤولیت ها و وظایف اعم از حکومت دارى، فرمانروایى، رهبرى سیاسى مردم و پیشوایى دینى و معنوى آنان است. در این معنا، خلافت مترادف امامت خواهد بود. به دیگر سخن، گاهى خلافت هم به معناى فرمانروایى و زمام دارى امور مسلمانان است و هم به معناى امامت و رهبرى دینى مردم. در این صورت، خلافت و امامت به یک معنا خواهد بود. اهل تسنن خلافت را به معناى امامت گرفته اند، ولى مرادشان از خلافت با این معناى عام تفاوت دارد. مراد آنان از خلافت، معناى دوم خلافت است.
2. خلافت به معناى اخص: در این معنا، خلافت در امور زمام دارى سیاسى و دنیوى، منحصر مى شود. در این صورت، اطلاق لفظ امامت غیر از خلافت خواهد بود.بنابراین، بیشتر دانشمندان اهل سنّت، امامت را مترادف خلافت (به معناى اخص) دانسته اند. ابن خلدون مى گوید:
خلافت; یعنى نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیا. به همین اعتبار خلافت و امامت گفته مى شود و متصدى آن مقام را خلیفه و امام مى گویند.
براى تبیین و اثبات نظریه شیعه درباره جدا بودن دو مقام امامت و خلافت، توجه به چند مطلب ضرورى است:
1. چنان که مى دانیم امامت، مقامى دینى و معنوى و موهبتى الهى است که به برخى انسان هاى خاص و کامل و معصوم و اعلم، اختصاص دارد. وظیفه و نقش آن ها، رهبرى، ولایت، تربیت و هدایت همه مسلمانان در همه زمینه ها و زمان ها است. هم چنین انتخاب آنان به اذن الهى و نص صریح پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) منحصر مى شود. خلافت و حکومت نیز به معناى ریاست ظاهرى، امارت، زمام دارى و رسیدگى به امور معیشتى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى مردم است. این مقام یکى از وظایف امام و تنها یکى از شؤون امامت به شمار مى آید. پس هر امامى هم مقام امامت و هم مقام خلافت را داراست.
2. مقام خلافت و جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را مى توان غصب کرد، چنان که در طول تاریخ چنین بوده است و برخى به ناحق، مقام و منصب خلافت را غصب کرده اند. در مقابل، مقام امامت، غصب شدنى نیست و این مقام همواره باقى، ثابت و حق است.
3. مقام و منصب عالى امامت و انجام وظایف و مسؤولیت هاى آن، نیازمند بیعت و استقبال مردمى نیست. به دیگر سخن، مشروعیت آن به مقبولیت عمومى نیاز ندارد; زیرا مشروعیّت و حقانیتش را از خدا به دست مى آورد. پس امام همواره حق و مشروع است; خواه همه مردم او را به امامت قبول داشته و با وى بیعت کرده باشند، خواه حتى یک نفر هم به او ایمان نیاورده باشد. در مقابل، خلافت و حکومت سیاسى و اقتصادى چنین نیست. تا گروهى از مردم به کسى اقبال نشان ندهند و با او بیعت نکنند، وى نمى تواند وظیفه رهبرى دنیوى و حکومتى خود را ایفا کند.
4. براساس سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام)به ویژه امام على(علیه السلام)، امامت با خلافت تفاوت دارد. ایشان هر گاه سخن از خلافت به میان مى آمد، آن را کوچک مى شمرد و نکوهش مى کرد; زیرا خلافت و حکومت را جدا و بدون امامت، از همه چیز پست تر و بى ارزش تر مى دانست. در مقابل، هر گاه سخن از امامت بود، جز به شکوه از آن یاد نمى کرد. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره جایگاه امام مى فرماید:
الامام کلمة الله و حجة الله و وجه الله و نور الله و حجاب الله و آیة الله ...الامامة میراث الانبیاء و منزلة الاصفیاءو خلافة الله و خلافة رسل الله فهى عصمة و ولایة و سلطنة و هدایة و انه تمام الدین... .
امام، کلمه خدا، حجت خدا، صورت خدا، نور خدا، حجاب خدا و آیه خداست... امامت، ارث پیامبران، جایگاه برگزیدگان خلافت الهى و خلافت پیامبران خداوند است. پس امامت، عصمت و ولایت است و سلطنت و هدایت است و بلکه او تمام دین است.
هم چنین ایشان درباره مقام والاى امامت مى فرماید:
حارت الالباب و العقول و تاهت الافهام فیما اقول تصاغرت العظماء و تقاصرت العلماء و کلت الشعراء و خرست البُلغاء و لکنت الخطباء و عجزت الفصحاء و تواضعت الارض و السماء عن وصف شأن الاولیاء.
براى شناخت و درک جایگاه امام، عقل ها سرگردان شده و فهم ها به بى راهه رفته اند. بزرگان، کوچک و دانشمندان، کوتاه فکر شده اند. شاعران، وامانده و سخنوران، درمانده اند. خطیبان به لکنت افتاده; خدایان سخن، ناتوان شده و زمین و آسمان از وصف شأن اولیا (امامان) ناتوان گشته و به تواضع نشسته اند.
5. در تاریخ وارد شده است که پس از قتل عثمان، هنگامى که مردم به خانه امام على(علیه السلام)هجوم آوردند تا با او بیعت کنند، آن حضرت این پیشنهاد را رد کرد و نپذیرفت و فرمود: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى باشید.» ایشان در خطبه شقشقیه فرموده است:
به خدا سوگند! اگر به پذیرش خلافت موظف نمى شدم، آن را نمى پذیرفتم.
با این حال آن حضرت هیچ گاه نفرمود که من امام نیستم. به دیگر سخن، ایشان هرگز امامت را رد نکرد و به دیگران احاله نداد; زیرا این مقام اصلاً قابل واگذارى به دیگران نیست.
6. در خلافت و حکومت دارى، معصوم بودن و داشتن کمال والا و نهایى مانند عالم به غیب و شهادت بودن و داشتن دانش، فضل، تقوا و شجاعت به صورت کامل و به طور کلى، الگو بودن در همه شؤون، شرط نیست، ولى در امامت شرط است.
7. امامت نزد شیعیان به معناى ولایت است که در اوج مفهوم امامت قرار دارد. آنان معتقدند که امام و ولىّ کامل که انسانیت را به طور کامل دارد، روح کلّى و محیط بر همه روح ها است و بر دل ها حکومت مى کند.
نتیجه: اگر خلافت را به معناى عام بگیریم، مرادف منصب امامت خواهد بود. اگر هم آن را به معناى خاص بگیریم، تنها به جنبه رهبرى و حکم رانى نظر دارد (که معمولاً این معنا رایج است) و مرادف معناى امامت نخواهد بود. پس نظریه اهل سنت در این زمینه باطل است. باید پذیرفت که اگر مسأله امامت در حد رهبرى سیاسى مسلمانان خلاصه مى شد، شیعه نیز باید آن را مسأله اى فرعى مى دانست. بدین ترتیب، این مسأله که کدام یک از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چند صباحى زمام امور اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مسلمانان را به دست بگیرند، آن قدر اهمیت نداشت که تا این اندازه درباره آن گفت گو و تأکید شود. بنابراین، امامت، حقیقت بسیار والایى دارد که هرگز نمى توان آن را با خلافت مرادف پنداشت. خلافت، تنها یکى از شؤون امامت به شمار مى رود و معناى واقعى خود را در پرتو معین بودن جایگاه امامت به دست مى آورد.


آیا دلیل کافی بر متواتر بودن حدیث غدیر اقامه شده است؟

بسم الله

یکی از شبهاتی که همیشه اهل سنت خصوصا وهابیت درباب حدیث غدیر مطرح می کنند این است که آیا دلیل کافی بر متواتر بودن حدیث غدیر اقامه شده است؟ آیا راویان حدیث غدیر از میان عامه بوده و یا شیعه و نحوه روایتشان به چه صورت بوده است؟
 اما پاسخ :
دهمین سال هجرت، رسول خدا(ص) قصد زیارت خانه خدا را نمودند فرمان حضرت مبنی بر اجتماع مسلمانان، در میان قبایل مختلف و طوائف اطراف، اعلان شد، گروه عظیمی برای انجام تکالیف الهی (ادای مناسک حج) و پیروی از تعلیمات آن حضرت، به مدینه آمدند. این تنها حجّی بود که پیامبر بعد از مهاجرت به مدینه، انجام می‏داد، که با نام‏های متعدد، در تاریخ ثبت شده است، از قبیل: حجةالوداع، حجة الاسلام، حجةالبلاغ، حجةالکمال و حجةالتمام.
رسول خدا(ص)، غسل کردند. دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند: یکی را به کمر بسته و دیگری را به دوش مبارک انداختند، و روز شنبه 24 یا 25 ذی‏قعده، به قصد حج، پیاده از مدینه خارج شدند. تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز، در هودج‏ها قرار دادند. با همه اهل‏بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه بزرگی از مردم، حرکت کردند.[1] بسیاری از مردم به علت شیوع بیماری آبله از عزیمت و شرکت در این سفر باز ماندند با این وجود، گروه بی‏شماری با آن حضرت، همراه شدند. تعداد شرکت کننده‏ها را، 114 هزار، 120 تا 124 هزار و بیشتر، ثبت کرده‏اند؛ البته تعداد کسانی که در مکه بوده، و گروهی که با علی(ع) و ابوموسی اشعری از یمن آمدند به این تعداد افزوده می‏شود.
بعد از انجام مراسم حج، پیامبر با جمعیت، آهنگ بازگشت به مدینه کردند. هنگامی که به غدیر خم، رسیدند، جبرئیل امین، فرود آمد و از جانب خدای متعال، این آیه را آورد: (یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...)[2] « ای رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن.» جحفه، منزلگاهی است که راه‏های متعدد، از آن‏جا منشعب می‏شود. ورود پیامبر و یارانش به آن‏جا، در روز پنج‏شنبه، هجده ذی‏الحجّة صورت گرفت.
امین وحی، از طرف خداوند به پیامبر امر کرد تا علی(ع) را ولی و امام، معرفی کرده و وجوب پیروی و اطاعت از او را به خلق ابلاغ کند.
آنان که در دنبال قافله بودند، رسیدند، و کسانی که از آن مکان عبور کرده بودند، باز گشتند. پیامبر فرمود: خار و خاشاک و خار آن‏جا را برطرف کنند. هوا به شدت گرم بود، مردم، قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا افکندند و برای آسایش پیامبر، چادری تهیه کردند.
اذان ظهر گفته شد و پیامبر، نماز ظهر را با همراهان، ادا کردند. بعد از پایان نماز، از جهاز شتر، محل مرتفعی ترتیب دادند.
پیامبر با صدای بلند، همگان را متوجه ساخت و خطبه را این‏گونه آغاز فرمود: «حمد، مخصوص خداست، یاری از او می‏خواهیم، به او ایمان داریم، و توکل ما بر اوست. از بدی‏های خود و اعمال نادرست به او پناه می‏بریم. گمراهان را جز او، پناهی نیست. آن‏کس را که او راهنمایی فرموده گمراه کننده‏ای نخواهد بود. گواهی می‏دهم معبودی جز او نیست و محمّد بنده و فرستاده اوست. پس از ستایش خداوند و گواهی به یگانگی او فرمود ای گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگای داده که دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سرای باقی خواهم شتافت. من و شما هر کدام بر حسب آنچه برعهده داریم، مسئولیم. اینکه اندیشه و گفتار شما چیست؟
مردم گفتند: «ما گواهی می‏دهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردی و از پند دادن ما و کوشش در راه وظیفه، دریغ ننمودی، خدای به تو پاداش نیک عطا فرماید!» سپس فرمود: «آیا این که شما به یگانگی خداوند و اینکه محمّد بنده و فرستاده اوست، گواهی می‏دهید؟ و اینکه بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت تردیدناپذیر است و اینکه مردگان را خدا بر می‏انگیزد، و اینها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟» همگان گفتند: «آری! به این حقایق، گواهی می‏دهیم.»
پیامبر(ص) فرمود: «خداوندا! گواه باش». پس، با تأکید فرمود: «همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به کنار حوض، بر شما سبقت خواهم گرفت و شما در کنار حوض بر من وارد می‏شوید؛ پهنای حوض من به مانند مسافت بین «صنعا» و «بصری» است، در آن به شماره ستارگان، قدح‏ها و جام‏های سیمین، وجود دارد. بیندیشید و مواظب باشید، که من پس از خودم دو چیز گران‏بها و ارجمند در میان شما می‏گذارم، چگونه رفتار می‏کنید؟» در این موقع، مردم بانگ برآوردند: یا رسول الله، آن دو چیز گران‏بها چیست؟ فرمود: «آنچه بزرگ‏تر است کتاب خداست، که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن، در دست شماست. بنابراین آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید. آنچه کوچک‏تر است، عترت من می‏باشد. همانا، خدای دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، که این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض بر من وارد شوند؛ من این امر را از خدای خود، درخواست نموده‏ام، بنابراین بر آن دو پیشی نگیرید و از پیروی آن دو باز نایستید و کوتاهی نکنید، که هلاک خواهید شد.»
سپس دست علی(ع) را گرفت و او را بلند نمود، تا به حدّی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد. مردم او را دیدند و شناختند. رسول الله، این‏گونه ادامه داد: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آنها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خدای و رسولش داناترند.» فرمود: «همانا خدا مولای من است و من مولای مؤمنین هستم و بر آنها از خودشان اولی و سزاوارترم. پس هر کس که من مولای اویم، علی مولای او خواهد بود.» و بنا به گفته احمد بن حنبل (پیشوای حنبلی‏ها)، پیامبر این جمله را چهار بار تکرار نمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بارخدایا! دوست بدار، آن‏که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یاری فرما یاران او را و خوارکنندگان او را خوار گردان. او را معیار، میزان و محور حق و راستی قرار ده».
آن‏گاه، پیامبر فرمود: «باید آنان که حاضرند، این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ کنند.»
قبل از پراکنده شدن جمعیت، امین وحی، این آیه را بر پیامبر(ص) نازل نمود: (ألْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمع الاِسْلامَ دیناً)؛[3] «امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» در این موقع پیامبر(ص) فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی(ع) بعد ازمن.»
جمعیت حاضر، از جمله شیخین (ابوبکر و عمر) به امیرالمؤمنین، این‏گونه تهنیت گفتند: «مبارک باد! مبارک باد! بر تو ای پسر ابی طالب که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن گشتی»
ابن عباس گفت: «به خدا سوگند، ولایت علی(ع) بر همه واجب گشت.»
حسان بن ثابت گفت: «یا رسول الله! اجازه فرما تا درباره علی(ع) اشعاری بسرایم» پیامبر(ص) فرمود: «بگو با میمنت و برکت الهی.» در این هنگام، حسّان برخاست و چنین گفت: «ای گروه بزرگان قریش! در محضر پیامبر اسلام، اشعار و گفتار خود را درباره ولایت، که مسلّم گشت بیان می‏نمایم.» و این‏گونه اشعار خود را سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخم فاسمع بالرسول منادیا»[4]
تا آخر اشعار
اجمالی از واقعه غدیر را، که همه امت اسلامی، بر وقوع آن اتفاق دارند بیان نمودیم. شایان ذکر است که در هیچ جای جهان، واقعه و داستانی به این نام و نشان و خصوصیات، ذکر نشده است.
اهمیّت واقعه غدیر
داستان نصب علی(ع) به مقام ولایت، در غدیر خم، از داستان‏های مهم تاریخ اسلام است؛ شاید داستانی با اهمیت و مهم‏تر از این واقعه نداشته باشیم. این واقعه بیانگر بقای رسالت پیامبر اکرم(ص) و دوام دوره الهی آن حضرت در تجلّی‏گاه وجود مبارک علی(ع) بوده است.
غدیر، نشانِ اتحاد و پیوند رسالت و امامت است؛ این دو از یک ریشه و بن روییده‏اند؛ غدیر، محل ظهور حقایق مخفی و به واطن پنهان شده و ارشاد و هدایت مردمان به این راه است.
غدیر، روز بیعت با حق و روز سرسپردگی است، روز داد و ستد جنود شیطان با جنود رحمان است.
غدیر، روز درخشش خورشید عالمتاب از پس ابرهای تاریک است.
راویان حدیث غدیر، از صحابه
حدیث غدیر را به مضمون ذکر شده، تعداد کثیری از صحابه پیامبر(ص) نقل نموده‏اند. در این مقال به اسامی تعدادی از آنان، بسنده می‏کنیم:
ادامه مطلب...

شبهه در مورد آدم (ع)

بسم الله

شبهه دیگری که مطرح شده است این است که اگر شیعیان قائلند که انبیاء معصیت و خطا نمى کنند، پس چرا حضرت آدم(علیه السلام) نهى صریح خداوند را نادیده گرفت؟ آیا عمل او معصیت نبوده است؟
اما پاسخ این شبهه :
در مورد حضرت آدم (علیه السلام)، مفسرین جواب‌هایی داده‌اند که در حقیقت مکمل یکدیگر هستند:
1. یکى از نکات کلیدى براى چاره جویىِ اَعمالِ به ظاهر گناه معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهى«مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خودِ سرپیچى از فرمان، زیانبار است; چراکه حرمت و منزلت کسى که پیروى از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است که سرپیچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستى و عواقب ناشى از آن بینجامد و چه این پیامدهاى ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمایى به حکم عقل است و صِرف سرپیچى از آن، ضرر و زیانى در پى ندارد. امر و نهى پزشکان، نمونه روشنى از این دست است.
وقتى که پزشک به خوردن دارویى فرمان مى دهد و یا بیمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وى بیانگر وجود رابطه اى مثبت بین خوردن دارو و درمان بیمارى است. بدیهى است که اطاعت و سرپیچى از این فرمان، به خودى خود، سود و زیانى ندارد; بلکه، تنها، پیامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگیر بیمار مى گردد.
نکته درخور توجه این است که امر و نهى خداوند و اولیاى دین گاه جنبه ارشادى به خود مى گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آید. براى مثال، اگر پیامبر خدا - صلى الله علیه و اله- شخص بیمارى را از خوردن یک نوع غذا برحذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیمارى وى بشمارد، سرپیچى از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیمارى، عقوبت دیگرى در پى نخواهد داشت.
یک از راههاى تشخیص مولوى یا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است که براى حکم بیان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز; زیرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوى مى گردى» چیزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.
در داستان حضرت آدم - علیه السلام- نیز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأیید مى زنند، از جمله:
1) آیات 117 تا 119 سوره طه، پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختیهاى زندگى دنیوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و این، خود، دلیل روشنى بر ارشادى بودن نهى است که سرپیچى از آن، جز مشکلاتِ مورد اشاره، مفسده دیگرى در پى ندارد. از اینجا این نکته روشن مى گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگرى که نتیجه بهره گیرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختی‌ها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.
2) از آیه 38 سوره بقره، چنین برمى آید که تکالیف الهى و امر و نهى عقوبت‌زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا - علیه السلام- آغاز گشته است، و عالَمِ پیش از آن، عالَم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنکشى در برابر شریعت الهى به میان آید[1].
2. گناه بر دو قسم است: الف) گناه مطلق ب) گناه نسبی. گناه مطلق، آن است انجام دهنده آن مستحق مجازات است. ولی گناه نسبی آن است که گاه بعضی اعمال مباح و یا مستحب در خور مقام افراد بزرگ نیست، آن‌ها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمتر بپردازند، مثلاً نمازی را که ما می‌خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمت دیگر بدون حضور قلب می‌گذرد، که این گونه نمازها هرگز در خور مقام انبیاء ومعصومین (علیهم السلام) نیست، بلکه آنان درحین نماز شایسته است غرق در حضور در پیشگاه خدا باشند،البته درغیر این صورت مرتکب گناهی نشده‌اند بلکه ترک اولی کرده‌اند. حال حضرت آدم سزاوار بود، از چیزی که نهی شده بود نخورد هر چند کار حرامی نبوده، پس کار او گناه نسبی و به تعبیر دیگر ترک اولی بوده است[2].
3. جواب دیگری که مفسرین بیان کرده‌اند این است که بهشت جای تکلیف نبوده بلکه دورانی بوده برای آزمایش و آمادگی آدم[3].
پی نوشت
----------------
[1]- تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى (قم:دفتر انتشارات اسلامى)، ج1 (تفسیرآیه 35/بقره) و ج 14(تفسیر آیات 119-117 / طه ـ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 188.
[2] . تفسیر نمونه، همان. همچنین رجوع شود به شرح مواقف، میرسید شریف جرجانی، چاپ شریف رضی، ج 8، ص 267 و شرح مقاصد، تفتازانی، چاپ شریف رضی، ج 5، ص50
[3] . تفسیر نمونه، همان.


آیا اهل سنت ناصبی هستند؟

بسم الله

یکی از سوالاتی که از شیعیان زیاد سوال می شوند درباره ناصبی بودن اها تسنن است حال این سوالات مطرح می شود مراد از ناصبى چیست؟ آیا شیعیان اهل سنت را ناصبى مى دانند یا خیر؟
جواب اجمالى:
ناصبى به کسى گویند که با اهلبیت (ع) دشمنى داشته باشد و یا به آنها دشنام و ناسزا بگوید و شیعیان به هیچوجه اهل سنت را ناصبى نمى دانند چون آنها هم اهلبیت (ع) را دوست دارند و دشمنان آل محمد (ص) را کافر مى دانند.
جواب تفصیلى:
مقدمه:
براى روشن شدن جواب مقدمةً به نکاتى اشاره مى شود:
آیات:
 1
ـ قرآن مى فرماید، به چیزى که آگاهى و اطلاع ندارید، اظهار نظر نکنید «لا تفف ما لیس لک به علم...([1])» از آنچه به آن آگاهى ندارى پیروى مکن، چرا که گوش و چشم و دل همه مسئوولند «و از آنها در مورد کارهاى که انجام مى دهند و... سؤال  مى شود».
2 ـ مساله دوستى اهلبیت (ذوى القربى) و پرهیز از دشمنى آنها، مورد اتفاق فریقین مى باشد، چون هم قرآن بر این مساله تأکید دارد، و هم روایات خود عامه، اما قرآن مى فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجراً اید المودة فى القربى([2])» بگو: من هیچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (=اهل بیتم) و هر کس کار نیکى انجام دهد بر نیکى اش مى افزایم. و بعضى آیات دیگر([3]).
اما روایات:
در دو قسمت بعضى از روایاتى را که از طریق عامه نقل شده است بیان مى کنیم.
الف: روایات محبت به اهل بیت(ع) 
1
 ـ زمخشرى از پیامبر (ص) نقل مى کند که فرمود: «الا و من مات على حب آل محمد مات شهیداً([4])» بیدار باشید هر کس بر محبت آل محمد (ص) بمیرد شهید از
دنیا رفته... بخشیده شده، توبه کننده مؤمن، از دنیا رفته، و ملک الموت بشارت بهشت مى دهد، و همچون عروسان وارد بهشت مى شود، و در قبر دو تا در براى او به سمت بهشت باز مى شود و قبرش مزار ملائکه رحمت مى شود([5]). 
2
 ـ پیامبر (ص) فرمود: «معرفة آل محمد (ص) برائة من النار، و حب آل محمد (ص) جواز على الصراط و الولایة لآل محمد (ص) امانٌ عن العذاب([6])» شناخت آل محمد
رهایى از آتش جهنم، دوستى آنها گذرنامه ى رد شدن از پل صراط، و ولایت آل محمد (ص) امان نامه اى است از عذاب.
ب: روایات بغض و دشمنى با اهل بیت
1ـ پیامبر (ص) فرمود: «الا و من مات على بغض آل محمد مات کافراً» هر کسى بر بغض آل محمد (ص) بمیرد کافر  از دنیا رفته است، و بوى بهشت به مشامش نمى رسد([7]).
2 ـ پیامبر (ص) فرمود: «علىٌ خیر البشر من ابى فقد کفر» على بهترین بشر است هر کس ابا نماید و قبول نکند  کافر  است([8]).
بعد از بیان مقدمه جواب قسمت اول شبهه این است که ناصبى دو تا معنى دارد.
1 ـ معناى لغوى که عبارت است از تعب و رنج، بزحمت انداختن، کوشش نمودن (اذا فرغت فانصب همٌّ ناصِبٌ) یعنى غم بارنج، عیش ناصب و زندگى با مشقت است([9]). 
2
 ـ معناى اصطلاحى، به کسانى ناصبى گفته مى شود که دشمنى با اهل بیت (ع) دارند، و یا به آنان دشنام دهد، و یا به یکى از ائمه (ع) دوازدهگانه شیعه دشمنى، و یا دشنام دهد([10])، این اصطلاح دوم برگرفته از روایات خود اهلبیت (ع)([11]) مى باشد که به چند روایت به عنوان نمونه اشاره مى کنیم:
1 ـ ابى بصیر از امام صادق (ع) نقل مى کند که حضرت فرمود: «مُدمِنُ الخمر کعابد و تن، و الناصب لآل محمد شرٌّ منه» شراب خوار مانند بت پرست است و دشمنى با آل محمد (ص) بدتر از شراب خوار است([12]).
2
ـ از امام باقر (ع) سؤال شد که آیا زن مؤمنه شیعه مى تواند با ناصبى ازدواج کند فرمود: «لا لانّ الناصب کافرٌ([13])» فرمود: نه، چون ناصبى کافر است.
3 ـ در روایت دیگر مى خوانیم «ان الله تعالى لم یخلق خلقاً انجس من الکلب و ان الناصب لنا اهل البیت لا نجس  منه([14])» براستى که خداوند نجس تر از سگ نیافرید، دشمن اهلبیت از سگ بدتر است. از این سه روایت بخوبى استفاده مى شود که مراد از ناصبى دشمن اهلبیت (ع) مى باشد، ضمناً استفاده مى شود که آنها نجسند و کافر، و زن مسلمان نمى تواند با آنها ازدواج کند.
اما قسمت دوم شبهه که شیعیان آیا اهل سنت را ناصبى مى دانند؟
باید گفت: خیر شیعیان اهل سنت را ناصبى نمى دانند چرا که اولا اکثریت اهل سنت (غیر از ناصبى ها) محبت اهلبیت را لازم مى دانند (طبق نص قرآن و روایات خود آنها که قبلا اشاره شد، و شافعى یکى از سران چهار مذهب عامه افتخارش این است «ان کان رفضاً حب آل محمد فلیشهد الثقلان انى رافض([15])» اگر
دوستى اهلبیت نشانه رافضى بودن است، جن و انس شهادت دهند که من رافضى «و محب اهلبیت) هستم و ثانیاً خود اهل سنت دشمن و مبغض اهلبیت را کافر مى دانند که قبلا نقل شد، آنگاه چگونه مى توان گفت آنها ناصبى مى باشند و ثالثاً ناصبى ها چنانکه گفته شد، نجس، ذبیحه آنها حرام، و ازدواج با آنها جائز
نیست، اما اهل سنت را هیچ عالم شیعى چنین فتواى درباره آنها نداده است، بلکه در رساله ها تصریح به حلیت ذبیحه آنها، جواز ازدواج به آنها، و... شده است و حتى همه علماى شیعه نماز بر جنازه مسلمان را واجب، و دفن و کفن میت مسلمان را لازم مى دانند([16]).
خلاصه ى جواب قسمت اول شبهه
ناصبى یک معناى لغوى دارد. که به معناى رنج و خستگى و کوشش و... مى باشد و یک معناى اصطلاحى دارد که برگفته از روایات اهلبیت (ع) مى باشد و آن اینکه کسى با اهلبیت دشمنى داشته باشد یا به آنها دشنام و ناسزا بگوید.
خلاصه ى جواب قسمت دوم شبهه
به هیچ وجه عامه از نظر شیعیان ناصبى نمى باشند، چون آنها اولا اهلبیت را دوست دارند و ثانیاً دشمنان آل محمد (ع) را کافر مى دانند، و ثالثاً تمام علماى ما فتوا بر جواز ازدواج با آنها، و وجوب دفن و نماز بر میت آنها داده اند.

 
پی نوشت
------------------------------
[1] ـ اسراء/36.
[2] ـ شورى/23.
[3] ـ سباء/47 و فرقان/57.
[4] ـ محمد بن عمر زمخشرى، الکشاف (دار الکتاب العربى، 1407 هـ 1987م) ج4، ص220.
[5] ـ همان مدرک، دنبال حدیث، نقل به صورت تلخیص.
[6] ـ حافظ سلیمانى قندوزى، ینابیع المودة (مکتبة بصیرتى قم) ص22.
[7] ـ کشاف (پیشین) ج4، ص221.
[8] ـ علاء الدین على المتقى، الهندى، کنزل العمال فى سنن الاقوال و الافعال (مؤسسة الرسالة، بیروت، 1405 هـ 1915م) ج11، ص610.
[9] ـ محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن (دفتر نشر الکتاب چاپ دوم، 1404) ص494. کلمه نصب و خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین (مؤسسة نشر اسلامى جامعه مدرسین، چاپ اول، 1414) ص807
کلمه نصب.
[10] ـ رساله توضیح المسائل مراجع عظام، بحث کفر و اقسام آن، و عروة الوثقى، سید یزدى، ج1، بحث کفر (از بحث نجاسات) در بعضى رساله ها مساله 117 ـ بعضى 113 ـ بعضى 111.
[11] ـ بعضى از لغویین نواصب را معنى نموده، "گروهى که با امیر المؤمنین دشمنى دارد"، ظاهراً بر گرفته از روایات باشد، احمد سیاح ـ فرهنگ جامع عربى فارسى (کتابفروشى اسلام، چاپ هشتم، ج4، ص270،
ماده نصب.
[12] ـ محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشیعه (دار احیاء التراث، لبنان) ج18، ص559، ح12.
[13] ـ همان، باب 10، من ابواب ما یحرم من النکاح، حدیث 15.
[14] ـ همان، ج1، ص159، ح5.
[15] ـ سلطان الواعظین، شبهاى پیشاور (دار الکتب الاسلامیة، سى و هفتم، 1376) ص64.
[16] ـ رساله علمیه تمام مراجع، بحث نماز بر میت.


شبهه محل ظهور امام زمان (عج)

بسم الله

یکی از شبهاتی که مطرح شده است این است که به اعتقاد شیعه، ظهور امام دوازدهم آنها از هند!! خواهد بود، ‌در حالی که انتخاب هند برای مکان ظهور هیچ مناسبتی ندارد؟
جواب:
از آنجا که تاریخ و زمان ظهور حضرت حجت ابن الحسن امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) از مسایلی است که در آینده رخ خواهد داد، طبیعتاً تعیین هر یک از این مسایل ، پیشگویی و اخبار از آینده محسوب می‌گردد و شاید یگانه راه معرفت آن نیز مراجعه به اخبار و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت باشد. احادیث و اخبار، نه تنها تاریخ ظهور آن حضرت را تعیین نکرده،‌ بلکه وقّاتون (یعنی تعیین کنندگان وقت آن را)‌هم تختئه و تکذیب کرده و اصولاً تعیین زمان ظهور را امر مکروهی شمرده است . [1] اما در زمینة‌ مکان ظهور احادیث بسیار زیادی به ما رسیده که مضمون همة‌آنها، ظهور حضرت از مکه مکرمه و به طور خاص بین رکن و مقام است . در این جا تنها به ذکر نمونه‌هایی از این احادیث بسنده می‌کنیم :
1ـ  امام باقر  (علیه السّلام)  فرمود: چون حضرت قائم (عج)‌در مکه قیام کند و آهنگ کوفه کند، منادی فریاد کشد که کسی خوردنی و آشامیدنی همراه خود برندارد و سنگ حضرت موسی که یک بار شتر وزن دارد، با آن حضرت است، در هر منزلی که فرود آیند، چشمه آبی از آن بجوشد که گرسنه را سیر و تشنه را سیراب کند . [2]
2ـ  از حذیفه نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: اگر از دنیا جز یک روز باقی نماند، در آن روز خداوند مردی از اولاد مرا بر می‌انگیزد که هم اسم و هم خلق من بوده و مردم بین رکن و مقام با او بیعت می‌کنند. [3]
3 ـ  همچنین حذیفه در ضمن حدیثی طولانی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: بعد از خروج سفیانی و اعمال فجوری که مرتکب می‌شود، منادی از آسمان ندا می‌دهد که خداوند زمان جباران و ستمکاران را به سر آورده و صاحب امر شما در این هنگام بهترین امت محمد (صلی الله علیه وآله)، یعنی حضرت مهدی (عج)‌است، پس در مکه به او ملحق شوید. [4]
4 ـ  امام باقر  (علیه السّلام)  فرمود: گویی قائم (عج)‌را در روز عاشورایی که روز شنبه است،‌می‌بینم در حالی که بین رکن و مقام ایستاده است و جبرئیل در کنار او ندا می‌دهد : بیعت از آن خداست، پس زمین را پر از عدل و داد می‌کند.[5]
5 ـ  از امام سجاد  (علیه السّلام)  در ضمن حدیثی طولانی نقل شده است :«... لم یخرج الی مکه و الناس یجتمعون بها...؛ حضرت حجت (عج)‌به سوی مکه رفته و مردم هم با او همراه می‌شوند.[6]
6 ـ  از امام محمد باقر  (علیه السّلام)  نقل شده که فرمود: با امام زمان (عج)‌در مکه بر کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بیعت می‌شود. [7]
پس از این روایات و سایر مباحث و گزارشات تاریخی استفاده می‌شود که امام زمان (عج) از مکه ظهور خواهد کرد و هیچ گزارشی مبنی بر ظهور آن حضرت از هند در تواریخ معتبر و احادیث صحیح وارد نشده است. و در اعتقادات شیعیان هم ملاک فرمایش و احادیث وارده از پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) می‌باشد و اعتقاد شیعیان بر این پایه استوار است. از اینرو شیعه هیچ اعتقادی مبنی بر اینکه امام زمان از هند ظهور خواهد کرد ندارد و اعتقاد شیعیان در مورد ظهور امام زمان (عج) همان مکان موجود در روایات (مکه مکرمه) می‌باشد.


پی نوشت
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ اصول کافی، ج 2 ص4 الی 190.
[2] ـ همان کتاب ، ج 1، ص336.
[3] ـ بحار الانوار، ج 52ـ 290 و عقد الدرر باب 2، حدیث 41،‌(به نقل از المهدی الموعود المنتظر عند علماء السنه و الشیعه)، ص17.
[4] ـ عقدالدرر، باب 2، حدیث 42، (به نقل از المهدی الموعود المنتظر ....ص17.
[5] ـ بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر، ج 52، ص290.
[6] ـ بحار الانوار، مجلسی، محمد باقر، ج 52، ص306.
[7] ـ بحار الانوار،‌ مجلسی، محمد باقر،  ج 52، ص308.


شبهه در مورد ذبح اسماعیل (ع)

بسم الله

یکی دیگر از شبهاتی که وهابت درباره شیعه ایجاد کرده است این است که شیعه در قضیه ذبح اسماعیل(ع) معتقد به بداء و جهل در حق خداوند است؟
اما پاسخ به این شبهه
این که گفته مى شود شیعه در قضیه ذبح اسماعیل قائل به جهل خداوند است افترائى بیش نیست، چرا که اولاً این قول از عده اى از شیعیان منقول است. و ثانیاً بداء هیچ ارتباطى با جهل خداوند ندارد و معناى آن این است که ظاهر امر چنین نشان داده شده بود که حضرت ابراهیم مأمور به ذبح اسماعیل است و حضرت ابراهیم چنین اعتقادى پیدا کرده بود، ولى در واقع و نزد خداوند چنین امرى صورت نگرفته بود، به این معنا که امر دوام نداشته است و از ابتدا معدود به زمان خاصى بوده است. 
در ابتدا ذکر این نکته ضرورى است که برخى بداء را که از اعتقادات شیعه است به جهل خداوند تفسیر کرده اند و روشن است که این تفسیرى نادرست و ناشى از بى اطلاعى نسبت به عقاید شیعیان است، چون هیچ یک از بزرگان شیعه، جهل در مورد خداوند را نمى پذیرند بلکه معتقدند، به طور مطلق عالِم به موجودات است (چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد و هم کلیات و هم به جزئیات...)[1]
اعتقاد شیعه در مورد بداء در مقابل قول یهود است که مى گویند خداوند، عالَم را خلق نموده و امور آن را رها کرده، پس نمى تواند در آن تغییر وتصرفى انجام دهد.[2] چنان که در قرآن آمده: (وقالت الیهود ید اللّه مغلولة)[3]
«یهود مى گفتند دست خدا بسته است». بداء به اعتقاد شیعه به این معناست که خداوند هر چه بخواهد ایجاد مى کند و هر چه بخواهد از بین مى برد و هر چه را بخواهد جلو و یا به تأخیر مى اندازد.[4] و خداوند قادر است به خاطر اعمال خوب و بدى که انسان انجام مى دهد، مسیر و سرنوشت او را تغییر دهد.[5]
اما در مورد ذبح اسماعیل، که در ابتدا حضرت ابراهیم به ذبح کردن او مأمور شد، ولى بعداً این امر برداشته شد. مفسرین شیعه اقوالى را به عنوان احتمال ذکر کرده اند که به بیان آن مى پردازیم:
1- بعضى از مفسرین مى گویند امر خداوند به ذبح اسماعیل یک نوع آزمایش الهى بوده است و خداوند مى خواسته حضرت ابراهیم را مورد آزمایش و ابتلاء قرار دهد و روشن است که در اوامر امتحانى اراده جدى، به اصل عمل تعلق نمى گیرد، بلکه هدف این است که روشن شود شخص مورد آزمایش تا چه اندازه آمادگى اطاعت از فرمان الهى را دارد،[6] چنان که خداوند مى فرماید: (و إذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمّهن)[7] «به خاطر آورید هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده این آزمایش ها برآمد» و روشن است که یکى از آزمایش ها، ذبح اسماعیل بوده است و در خود قرآن به آن تصریح شده است: (انّ هذا لهو البلاء المبین)[8] « این (ذبح اسماعیل) مسلماً همان امتحان آشکار است» .
2- عده دیگر قایل به بداء هستند به این معنى که خداوند در واقع به ذبح اسماعیل امر نمود ولى قبل از این که حضرت ابراهیم فرزندش را ذبح کند، این امر فسخ شد و امر از او برداشته شد.[9]
3- قول دیگر این است که امر به مقدمات ذبح تعلق داشته نه به خود ذبح، به این معنا که حضرت ابراهیم در واقع امر شده بود که فرزند خود را بخواباند و بالاى سر او بنشیند و چاقو به دست گیرد و آن را نزدیک سر او ببرد.[10] و آن حضرت هم این مقدمات را انجام داد ودلیل این که ذبح انجام نشد این بود که ذبح مأمورٌ به نبوده است.
4- قول دیگر که قائلین کمى دارد این است که امر خداوند به خود ذبح تعلق داشته و آن حضرت هم اقدام به ذبح کرده ولى به خواست خداوند پوست و رگهاى بریده شده به حالت اول بر مى گشتند و ترمیم مى شدند.[11]
از مطالب بیان شده نتیجه مى گیریم که اولا: در قضیه ذبح اسماعیل(علیه السلام) فقط بعضى از علماء و مفسرین قائل به بداء شده اند و بقیه، اقوال دیگرى را پذیرفته اند. و ثانیاً: عقیده شیعه در مورد بداء به هیچ وجه مستلزم جهل در مورد خداوند نیست بلکه به نحوى توسعه و قدرت خداوند است زیرا اولا معناى لغوى بداء عبارت است از: «ظهور چیزى که ظاهر نبوده».[12] و ثانیاً آن چه که شیعه معتقد است معناى بداء است که قبلا بیان شد. هر چند اگر معناى لغوى بداء هم مراد باشد، لازمه آن نسبت دادن جهل به خداوند نیست چون خفایى که در معناى لغوى أخذ شده، خفاء نسبت به بندگان است نه نسبت به خداوند.

پی نوشت
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- ر،ک: کشف المراد، علامه حلى، الهیات، جعفر سبحانى، بحث علم خداوند.
[2]- شیخ صدوق: التوحید، جامعه مدرسین، ص 335 .
[3]- مائده: 64 .
[4]- التوحید، همان .
[5]- جعفر سبحانى، الهیات (المرکز العالمى للدراسات الاسلامى) ج 2، ص 325 .
[6]- ناصر مکارم شیرازى: تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، ج 19، ص 121 (و از مفسرین اهل سنت، فخر رازى، تفسیر کبیر، دار احیاء التراث العربى، ج 26، ص 156) .
[7]- بقره: 124 .
[8]- صافات: 106 .
[9]- علامه مجلسى: بحارالانوار (دار احیاء التراث العربى) ج 12، ص 139 .
[10]- بحارالانوار: همان (مجلسى این قول را به بعضى از متکلمین امامیه و معتزله نسبت داده است) .
[11]- تبیان، همان .
[12]- مصباح المنیر: ذیل کلمه بدو .