بسم الله
یکی دیگر از شبهات مطرح شده این است که آیا منصب خلافت با امامت یکى است یا خیر ؟
و اما پاسخ به این شبهه:
شبهه مهمى که در آغاز بحث امامت به ذهن مى رسد، این است که خلافت و امامت با هم چه رابطه اى دارند؟ آیا این ها دو مقام و منصب جداگانه هستند یا این که در مفهوم با هم فرق دارند، ولى در مصداق یکى هستند؟
در پاسخ باید گفت علماى شیعه و اهل سنت در این زمینه با هم اختلاف نظر دارند. از نظر شیعه، این دو مقام و منصب با یکدیگر متفاوت اند، ولى به نظر اهل تسنن، مقام امامت چیزى جز منصب خلافت نیست.
خلافت به معناى جانشینى پیامبر است و خلیفه پیامبر به کسى گفته مى شود که جانشین پیامبر است و پس از پیامبر یا در غیاب او، وظایف و مسؤولیت هاى ایشان را انجام مى دهد.خلافت دو معنا دارد:
1. خلافت عام: جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در همه امور و مسؤولیت ها و وظایف اعم از حکومت دارى، فرمانروایى، رهبرى سیاسى مردم و پیشوایى دینى و معنوى آنان است. در این معنا، خلافت مترادف امامت خواهد بود. به دیگر سخن، گاهى خلافت هم به معناى فرمانروایى و زمام دارى امور مسلمانان است و هم به معناى امامت و رهبرى دینى مردم. در این صورت، خلافت و امامت به یک معنا خواهد بود. اهل تسنن خلافت را به معناى امامت گرفته اند، ولى مرادشان از خلافت با این معناى عام تفاوت دارد. مراد آنان از خلافت، معناى دوم خلافت است.
2. خلافت به معناى اخص: در این معنا، خلافت در امور زمام دارى سیاسى و دنیوى، منحصر مى شود. در این صورت، اطلاق لفظ امامت غیر از خلافت خواهد بود.بنابراین، بیشتر دانشمندان اهل سنّت، امامت را مترادف خلافت (به معناى اخص) دانسته اند. ابن خلدون مى گوید:
خلافت; یعنى نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیا. به همین اعتبار خلافت و امامت گفته مى شود و متصدى آن مقام را خلیفه و امام مى گویند.
براى تبیین و اثبات نظریه شیعه درباره جدا بودن دو مقام امامت و خلافت، توجه به چند مطلب ضرورى است:
1. چنان که مى دانیم امامت، مقامى دینى و معنوى و موهبتى الهى است که به برخى انسان هاى خاص و کامل و معصوم و اعلم، اختصاص دارد. وظیفه و نقش آن ها، رهبرى، ولایت، تربیت و هدایت همه مسلمانان در همه زمینه ها و زمان ها است. هم چنین انتخاب آنان به اذن الهى و نص صریح پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) منحصر مى شود. خلافت و حکومت نیز به معناى ریاست ظاهرى، امارت، زمام دارى و رسیدگى به امور معیشتى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى مردم است. این مقام یکى از وظایف امام و تنها یکى از شؤون امامت به شمار مى آید. پس هر امامى هم مقام امامت و هم مقام خلافت را داراست.
2. مقام خلافت و جانشینى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را مى توان غصب کرد، چنان که در طول تاریخ چنین بوده است و برخى به ناحق، مقام و منصب خلافت را غصب کرده اند. در مقابل، مقام امامت، غصب شدنى نیست و این مقام همواره باقى، ثابت و حق است.
3. مقام و منصب عالى امامت و انجام وظایف و مسؤولیت هاى آن، نیازمند بیعت و استقبال مردمى نیست. به دیگر سخن، مشروعیت آن به مقبولیت عمومى نیاز ندارد; زیرا مشروعیّت و حقانیتش را از خدا به دست مى آورد. پس امام همواره حق و مشروع است; خواه همه مردم او را به امامت قبول داشته و با وى بیعت کرده باشند، خواه حتى یک نفر هم به او ایمان نیاورده باشد. در مقابل، خلافت و حکومت سیاسى و اقتصادى چنین نیست. تا گروهى از مردم به کسى اقبال نشان ندهند و با او بیعت نکنند، وى نمى تواند وظیفه رهبرى دنیوى و حکومتى خود را ایفا کند.
4. براساس سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام)به ویژه امام على(علیه السلام)، امامت با خلافت تفاوت دارد. ایشان هر گاه سخن از خلافت به میان مى آمد، آن را کوچک مى شمرد و نکوهش مى کرد; زیرا خلافت و حکومت را جدا و بدون امامت، از همه چیز پست تر و بى ارزش تر مى دانست. در مقابل، هر گاه سخن از امامت بود، جز به شکوه از آن یاد نمى کرد. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) درباره جایگاه امام مى فرماید:
الامام کلمة الله و حجة الله و وجه الله و نور الله و حجاب الله و آیة الله ...الامامة میراث الانبیاء و منزلة الاصفیاءو خلافة الله و خلافة رسل الله فهى عصمة و ولایة و سلطنة و هدایة و انه تمام الدین... .
امام، کلمه خدا، حجت خدا، صورت خدا، نور خدا، حجاب خدا و آیه خداست... امامت، ارث پیامبران، جایگاه برگزیدگان خلافت الهى و خلافت پیامبران خداوند است. پس امامت، عصمت و ولایت است و سلطنت و هدایت است و بلکه او تمام دین است.
هم چنین ایشان درباره مقام والاى امامت مى فرماید:
حارت الالباب و العقول و تاهت الافهام فیما اقول تصاغرت العظماء و تقاصرت العلماء و کلت الشعراء و خرست البُلغاء و لکنت الخطباء و عجزت الفصحاء و تواضعت الارض و السماء عن وصف شأن الاولیاء.
براى شناخت و درک جایگاه امام، عقل ها سرگردان شده و فهم ها به بى راهه رفته اند. بزرگان، کوچک و دانشمندان، کوتاه فکر شده اند. شاعران، وامانده و سخنوران، درمانده اند. خطیبان به لکنت افتاده; خدایان سخن، ناتوان شده و زمین و آسمان از وصف شأن اولیا (امامان) ناتوان گشته و به تواضع نشسته اند.
5. در تاریخ وارد شده است که پس از قتل عثمان، هنگامى که مردم به خانه امام على(علیه السلام)هجوم آوردند تا با او بیعت کنند، آن حضرت این پیشنهاد را رد کرد و نپذیرفت و فرمود: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى باشید.» ایشان در خطبه شقشقیه فرموده است:
به خدا سوگند! اگر به پذیرش خلافت موظف نمى شدم، آن را نمى پذیرفتم.
با این حال آن حضرت هیچ گاه نفرمود که من امام نیستم. به دیگر سخن، ایشان هرگز امامت را رد نکرد و به دیگران احاله نداد; زیرا این مقام اصلاً قابل واگذارى به دیگران نیست.
6. در خلافت و حکومت دارى، معصوم بودن و داشتن کمال والا و نهایى مانند عالم به غیب و شهادت بودن و داشتن دانش، فضل، تقوا و شجاعت به صورت کامل و به طور کلى، الگو بودن در همه شؤون، شرط نیست، ولى در امامت شرط است.
7. امامت نزد شیعیان به معناى ولایت است که در اوج مفهوم امامت قرار دارد. آنان معتقدند که امام و ولىّ کامل که انسانیت را به طور کامل دارد، روح کلّى و محیط بر همه روح ها است و بر دل ها حکومت مى کند.
نتیجه: اگر خلافت را به معناى عام بگیریم، مرادف منصب امامت خواهد بود. اگر هم آن را به معناى خاص بگیریم، تنها به جنبه رهبرى و حکم رانى نظر دارد (که معمولاً این معنا رایج است) و مرادف معناى امامت نخواهد بود. پس نظریه اهل سنت در این زمینه باطل است. باید پذیرفت که اگر مسأله امامت در حد رهبرى سیاسى مسلمانان خلاصه مى شد، شیعه نیز باید آن را مسأله اى فرعى مى دانست. بدین ترتیب، این مسأله که کدام یک از یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله)چند صباحى زمام امور اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مسلمانان را به دست بگیرند، آن قدر اهمیت نداشت که تا این اندازه درباره آن گفت گو و تأکید شود. بنابراین، امامت، حقیقت بسیار والایى دارد که هرگز نمى توان آن را با خلافت مرادف پنداشت. خلافت، تنها یکى از شؤون امامت به شمار مى رود و معناى واقعى خود را در پرتو معین بودن جایگاه امامت به دست مى آورد.